مانده ام از کجا شروع کنم عرض عشق و ارادت خود را
تا کنم با ولای تو تکمیل هردم آقا عبادت خود را

تا کَرَم آمده سَجیَّتَکُم تا بود عادَتُکُمُ الاِحسان
عادت من گدائی در توست کی کنم ترک عادت خود را

تو گل باغ آل طاهائی یوسف بی بدیل زهرائی
رو به آئینه  جشن  می گیرد با تو هستی ولادت خود را

من که باشم ؟ چو حاتم طائی می زند بوسه بر در لطفت
تا بگیرد ز دست احسانت مُهر فخر و سعادت خود را 

در مقام دلاوری تو بس این که حیدر به عرصۀ هیجا
در وجود تو دید هر لحظه اوج رزم و رشادت خود را

شور صبر و سخاوت از حیدر روح نور و نجابت از مادر
برده ای ارث آنچنانیکه از پیمبر سیادت خود را

خصم تا شوکت و شکوهت دید سفرۀ رحمت تورا برچید
ریخت در ساغر تو با کینه زهر بغض و حسادت خود را

صلح تو یک قیام جانانه صبر تو فتح قهرمانانه
با سکوتت به ما نشان دادی رمز و راز شهادت خود را 

چون همیشه به درگهت آقا باز هم دست خالی آوردم
تا کنی شامل من خسته لطف عید ولادت خود را


علی اکبر شجعان

-----------------------------------

آئینه دار طلعت نور خدا حسن                
 دیباچه عنایت و لطف و صفا حسن

منظومه عطوفت و مهر و توانگری                      
سرچشمه کرامت و کان سخا حسن

پرچم به دوش نهضت خون و شرف حسین                    
 بنیانگذار نهضت کرب و بلا حسن

نور دل پیمبر و محبوب مرتضی                           
روح دعا  برادر خون خدا حسن

الگوی عاشقان و تجلای کبریا                 
 سبط بزرگوار نبی مجتبی حسن

شیر شجاع بیشه آزادگی و عشق                  
آزاده سرو باغ دل مرتضی حسن

مرهم گذار زخم دل پاک لاله ها              
زیباترین تجسم صبر و رضا حسن

مسند نشین محفل دلهای عارفان                 
خونین جگر ز مردم اهل جفا حسن

فرمانده دلاور میدان کارزار              
خورشید پرفروغ سپهر ولا حسن

میراث دار آه غریبانه علی   
سبزینه پوش گلشن آل عبا حسن

بر کشتگان راه خدا مقتدا حسین                    
 اما به سیدالشهدا مقتدا حسن

سردار بی سپاه که با صلح چاره ساز               
تشریح کرد واقعه نینوا حسن

بعد از علی که دین خدا را نجات داد -                
اسلام روح تازه گرفته است باحسن

علی اکبر شجعان

محزون اصطهباناتی
کانال رسمی اشعار علی اکبر شجعان.
تلگرام :
https://telegram.me/mahzoon_shajaan
سروش :
https://sapp.ir/shajaan_mahzoon
ایتا :
https://eitaa.com/shajaan_mahzoon
واتساپ :
https://chat.whatsapp.com/JCD40jCsbrKHWOaoqa2TY3
سایت ادبی شهید رابع ـ استهبان http://rabe4.rzb.ir


سایت ادبی شهید رابع استهبان


بیا به خانه ی ما تا بهار برگردد
قرار بخش دل بیقرار برگردد

میان برکه ی چشمم دعای ماهی هاست :
که ماه روشن شبهای تار برگردد

دوباره در دل شب آفتاب سر بزند
به کام خسته دلان روزگار برگردد

بیا که آب زنی آتش نگاهم را
بیا که لاله در این شوره زار برگردد

بیا که سبزه بروید به کوه و دشت و دمن
و گرگ مست زمستان به غار برگردد

بیا بیا دل من دست بر دعا بردار
بخوان "دعای فرج" را   که یار بر گردد

علی اکبر شجعان

استهبان


سایت ادبی شهید رابع استهبان


به واژه‌ای نکشیده‌ست مِنَّت از جوهر خطی که ساخته باشد مُرکَّب از باور
کنون مرکب من جوهر است و جوهر نیست
به جوش آمده خونم چکیده بر دفتر

به جوش آمده خونم که این‌چنین قلمم
دوباره پر شده از حرف‌های دردآور

دوباره قصۀ تاریخ می‌شود تکرار
دوباره قصۀ احزاب باز هم خیبر

دوباره آمده‌اند آن قبیلۀ وحشی
که می‌درید جگر از عموی پیغمبر

عصای کینه برآورده باز ابوسفیان
دوباره کوفته بر قبر حمزه و جعفر

به هوش باش مبادا که سِحرِمان بکنند
عجوزه‌های هوس، مُطربان خنیاگر

مباد این‌که بیاید از آن سر دنیا
به قصد مصلحتِ دین مصطفی؛ کافر

چنان مکن که کسان را خیال بردارد
که باز هم شده این خانه بی در و پیکر

به این خیال که مرصاد تیر آخر بود
مباد این‌که بخوابیم گوشۀ سنگر

زمان زمانۀ بی‌دردی است می‌بینی
که چشم‌ها همه کورند و گوش‌ها همه کر

هزار دفعه جهان شاه‌راه ما را بست
هزار مرتبه اما گشوده شد معبر

خوشا به حال شکوه مدافعان حرم
که سر بلند می‌آیند یک‌به‌یک بی‌سر

اگر چه فصل خزان است، سبز پوشانیم
برآمد از دل پاییز میوۀ نوبر

به دودمان سیاهی بگو که می‌باشند
تمام مردم ایران سپاهِ یک لشکر

به احترام کسی ایستاده‌ایم اینک
که رستخیز به پا کرده در دل کشور

نفس نفس همۀ عمر مالک دل بود
کسی که بود به هنگامه، مالک اشتر

بغل گشوده برایش دوباره حاج احمد
رسیده قاسمش از راه، غرق خون، پرپر

به باوری که در اعماق چشم اوست قسم
هنوز رفتن او را نمی‌کنم باور

چگونه است که ما کشته داده‌ایم اما
به دست و پا زدن افتاده دشمن مضطر

چگونه است که خورشید ما زمین افتاد
ولی نشسته سیاهی به خاک و خاکستر

چه رفتنی‌ست که پایان اوست بسم الله
چه آخری‌ست که آغاز می‌شود از سر

جهان به واهمه افتاد از آن سلیمانی
که مانده است به دستش هنوز انگشتر

بدون دست علم می‌برد چنان سقا
بدون تیغ به پا کرده می دیگر

چنین شود که کسی را به آسمان ببرند
چنین شود که بگوید به فاطمه مادر

قصیده نام تو را برد و اشک شوق آمد
که بی‌وضو نتوان خواند سوره کوثر

خدا به خواجۀ لولاک داده بود ای کاش،
هزار مرتبه دختر، اگر تویی دختر

میان آتشی از کینه پایمردیِ تو
کشاند خصم علی را به خاک و خاکستر

فقط نه پایۀ مسجد که شهر می‌لرزید
از آن خطابه، از آن رستخیز، از آن م

تمام زندگی تو ورق ورق روضه‌ست
کدام مرثیه‌ات را بیان کنم آخر؟

تو راهیِ سفری و نرفته می‌بینی
گرفته داغ نبود تو خانه را در بر

تو رفته‌ای و پس از رفتنت خبر داری
که مانده دیدۀ زینب هنوز هم بر در

کنون به تیرگی ابرها خبر برسد
که زیر سایۀ آن چادر است این کشور

رسیده است قصیده به بیت حسن ختام
امید فاطمه از راه می‌رسد آخر

سید حمیدرضا برقعی

 


سایت ادبی شهید رابع استهبان


الا ای ماه شعبان! ماه احمد را تماشا کن
جمال بی‌مثال حیّ سرمد را تماشا کن

در اقطاع زمین خلد مخلّد را تماشا کن

محمّـد را محمّد را محمّد را تماشا کن


ولادت یافت با حُسن رسول الله، زیبایی
جمـال ماه لیلا را ببین با چشم زهرایی


مبارک باد بر ثارالله‌ این جانِ حسین است این
ببوسیدش بخوانیدش که قرآن حسین است این
دُرِ دریای رحمت زیب دامان حسین است این
چراغ ماه، یا خورشید تابان حسین است این؟


شگفتـا در جمـال او جمـال کبریا بینم
حسن بینم علی بینم نبی بینم خدا بینم


امیرالمؤمنین جدّ و علی شـد نـام نیکـویش
صدای «یا علی» آید به گوش از تـار هر مویش
علی خصلت،علی هیبت،علی خلقش،علی خویش
عجـب نبْـوَد که بابـا بوسـه آرد بـر دو بازویش


علی ای نفْس پیغمبر! پیمبر بین، پیمبر بین
به روی دست لیلا حضرتِ عباسِ دیگر بین


خداوندا چه خوانم گر نخوانم روح ایمانش
حسین ابن علی پیغمبر و این است قرآنش
دهان و چشم و ابرو: کوثر و تطهیر و فرقانش
حسین ابن علی پیغمبر و این است قرآنش


وجـودش از وجـود رحمۀ للعالمیـن گوید
یقین دارم که صورت‌آفرینش آفرین گوید


سـزد تـا خاتـم پیغمبران گوید ثنای او
عجب نبْوَد اگر جبریل وحی آرد برای او
دوای درد جان اهل دل در خاک پای او
بهشـت روح ثـارالله حسـن دلربــای او


امیرالمؤمنین زهـرا پیمبر دوستش دارد
امام مجتبی همچون برادر دوستش دارد


قیامت قامتان بستند قامت بهر تعظیمش
هزاران بوذر و مقداد و سلمانند تسلیمش

سر و جان همه خوبان عالم باد تقدیمش

علـوم اوّلیــن و آخـرین محتاج تعلیمش


نبی را نورعین است این چراغ عالمین است این
حسین‌بن‌علی را جان، علی‌بن‌الحسین است این


چـه قرآنـی که بـا قـرآن توانی کرد تفسیرش
چه خورشیدی که از خورشید دل برده است تصویرش
بـه هنگـام رجـز تکبیـر مـی‌نازد بـه تکبیرش
شجاعت رنگ می‌بازد به پیش برق شمشیرش


«کرامت»خشتی از کویش«دعا»دائم دعاگویش
«ادب»خاک کف پایش،«شرف»ریگ ته جویش


الا ای خضرِ رحمت تشنه‌کامِ لعلِ لب‌هایت!
خجل گردیده زیبایی، ز شرم روی زیبایت
زیــارت نامــۀ زوار ثــارالله، سیمــایت
حسین ابن علی گردیده محو قد و بالایت


جـلال احمـد و آلـت، جمـال الله تمثالت
سر و جان خاک درگاهت، دل بابا به دنبالت


همانا گرد خورشید ولایت ماه یعنی تو
شهیدان فضیلت را چراغ راه یعنی تو
محمّد را تجلای جلال و جاه یعنی تو
ولــی‌الله فرزنــدِ ولــی‌الله یــعنی تو


تو روح عشق و ایمانی، تو ثارالله را جانی
تو هم دلبند توحیدی تو هم فرزند قرآنی


تو وجه اللّهی و از احمد مختار دل بردی
تو سیف اللّهی و از حیدر کرار دل بردی
تو از خون خدا در مکتب ایثار دل بردی
تو حتی از عدو در عرصۀ پیکار دل بردی


تو تـا صبـح قیامت نـور دادی خلق عالم را
تو از بار مضامین سبز کردی نخل «میثم» را


حاج غلامرضا سازگار


سایت ادبی شهید رابع استهبان


ذکر خیر تو شد و فطرست اینجا آمد

نوکری گفت حسین , حال دلم جا آمد

باز هم بوی خوش تربت اعلی آمد رفت

در دست تو این دست که بالا آمد


باز در حق گرفتار محبت کردی

آمدم نه تو مرا سوی خودت آوردی


با وفا , مثل تو دور و بر من نیست کسی

بین مردم به خدا یاور من نیست کسی

غیر تو دلخوشی م من نیست

کسی غیر تو سایه ی بالا سر من نیست کسی


بسته ام گوشه ی از دامن لطف

تو دخیل فطرسم , آمده ام تا بشوم جبرائیل


تا ابد دور سرت ارض و سما می گردد

هر کجا حرف تو شد کرببلا می گردد

به خدا بیمه ی از هر چه بلا می گردد

آه , با یاد شما ذکر خدا می گردد


از جهنم بدن ت ایمن شد

رند آنست که در روضه ی تو مومن شد


به سر زلف تو خوب است گرفتار شدن

با تو دارند همه میل بدهکار شدن

من کجا و هوس نوکر دربار شدن

عشق یعنی سگ آقای وفا دار شدن


من همانم که مرید قمر علقمه ام

از همه دست کشیدم که تو باشی همه ام


آن جماعت که درِ خانه ی تو پیر شدند

همه آن ها که به لطف تو نمک گیر شدند

مردمانی که سر سفره ی تو سیر شدند

همگی لایق خوشبختی تقدیر شدند


عاقبت با تو فقط ختم به خیر است

آقا سند مستندم راهب دیر است آقا


ای همه شورم و آرام و قرارم آقا

احتیاجی به کسی جز تو ندارم آقا

بی تو گمراه شوم , باش کنارم آقا

محرم راز منی, با تو ندارم آقا


نشده ثانیه ای نیزه , ز یادم ببری

از برادر به من ارباب تو نزدیک تری


انا سائل انا مدیون و غلام بن غلام

سال ها در همه جا از تو فقط بردم نام

ای درون مایه ی ضرب المثل سنگ

تمام وقت مردن تو بیا تا که نمیرم ناکام


خانه ی قبر مرا با نظری روشن کن

رحم بر بی کسی ام موقع جان کندن کن


من پریشان تو ای پادشه عطشانم

تا دم مرگ عزادار غمت می مانم

عاقبت غصه ی جانسوز تو گیرد جانم

وقت شادی و عزا روضه ی تو می خوانم


بی کس و یار ترین شاه اباعبدالله

بوریا شد کفنت , آه , اباعبدالله


محمد حسین رحیمیان


سایت ادبی شهید رابع استهبان


????
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزل‌های فراوان باشد

نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت
نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد

سایۀ ابر پی توست دلش را مشکن
مگذار این همه خورشید هراسان باشد

مگر اعجاز جز این است که باران بهشت
زادگاهش برهوت عربستان باشد

چه نیازی‌ست به اعجاز، نگاهت کافی‌ست
تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد

فکر کن فلسفۀ خلقت عالم تنها
راز خندیدن یک کودک چوپان باشد

چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده
از تحیّر دهن غار حرا وا مانده

عشق تا مرز جنون رفت در این شعر محمد
نامت از وزن برون رفت در این شعر محمد

شأن نام تو دراین شعر و در این دفتر نیست
ظرف و مظروف هم اندازۀ یکدیگر نیست

از قضا رد شدی و راه قدر را بستی
رفتی آن سوتر از اندیشه و در را بستی

رفتی آن جا که به آن دست فلک هم نرسید
و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید

عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته
جبرئیل از نفس افتاده کمی آهسته

پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد
چشم تو فاتح اقلیم نمی‌دانم شد

آن چه نادیده کسی دیدی و برگشتی باز
سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز

شاعر این سیب حکایات فراوان دارد
چتر بردار که این رایحه باران دارد

سیدحمیدرضا برقعی
مبعث پيامبر اكرم (ص) مبارك ????


سایت ادبی شهید رابع استهبان


تقدیم به پزشکان و پرستاران کشورم (رزمندگان خط مقدم جهاد با کرونا)



گر چه درمانده و بیمار فراوان داریم
یار و غمخوار و پرستار فراوان داریم

مثل دوران درخشنده و تحمیلی جنگ
مردم عاشق ایثار فراوان داریم

شاد هستیم که در مرکز درمانی شهر
تیم درمانی پرکار فراوان داریم

ما سپاه کرونا را به عقب می رانیم
چون که با لطف خدا یار فراوان داریم

«کرونا» خوب بداند که در این جنگ جدید
ما پزشکان فداکار فراوان داریم

و خدا حفظ کند جان پرستاران را
که به این طایفه ما کار فراوان داریم

سرفرازیم که امروز در این جنگ جدید
چون (سلیمانی) ، سردار فراوان داریم

گر که آسوده شب خویش رساندیم به صبح
مثل او دیده ی بیدار فراوان داریم

یاد سرخ شهدا زنده شده ، یعنی که
رهرو این خط خونبار فراوان داریم

بیم مان از «کرونا » نیست که در این جبهه
مرد آماده ی پیکار فراوان داریم

مثل سلطان خراسان ، مثل معصومه ی قم
در جهان یاور و غمخوار فراوان داریم

قدر نعمت همه دانسته و پیشانی شکر
بر در خالق دادار فراوان داریم

دشمنان نیز بدانند که ما پیروزیم
و برای سرشان دار فراوان داریم

خون غیرت به رگ ملت ما می جوشد
بر کمر تیغ شرربار فراوان داریم

تا که بنیان ستم را ز جهان بر چینیم
در جهان میثم تمّار فراوان داریم

تا که بیدار کنیم عالَمِ غفلت زده را
در سپاه علی (ع) ، عمّار فراوان داریم

شمر بی رحم زمان ! آل سعود ! آل یهود
منتظر باش که « مختار » فراوان داریم

علی اکبر شجعان


سایت ادبی شهید رابع استهبان


به واژه‌ای نکشیده‌ست مِنَّت از جوهر خطی که ساخته باشد مُرکَّب از باور
کنون مرکب من جوهر است و جوهر نیست
به جوش آمده خونم چکیده بر دفتر

به جوش آمده خونم که این‌چنین قلمم
دوباره پر شده از حرف‌های دردآور

دوباره قصۀ تاریخ می‌شود تکرار
دوباره قصۀ احزاب باز هم خیبر

دوباره آمده‌اند آن قبیلۀ وحشی
که می‌درید جگر از عموی پیغمبر

عصای کینه برآورده باز ابوسفیان
دوباره کوفته بر قبر حمزه و جعفر

به هوش باش مبادا که سِحرِمان بکنند
عجوزه‌های هوس، مُطربان خنیاگر

مباد این‌که بیاید از آن سر دنیا
به قصد مصلحتِ دین مصطفی؛ کافر

چنان مکن که کسان را خیال بردارد
که باز هم شده این خانه بی در و پیکر

به این خیال که مرصاد تیر آخر بود
مباد این‌که بخوابیم گوشۀ سنگر

زمان زمانۀ بی‌دردی است می‌بینی
که چشم‌ها همه کورند و گوش‌ها همه کر

هزار دفعه جهان شاه‌راه ما را بست
هزار مرتبه اما گشوده شد معبر

خوشا به حال شکوه مدافعان حرم
که سر بلند می‌آیند یک‌به‌یک بی‌سر

اگر چه فصل خزان است، سبز پوشانیم
برآمد از دل پاییز میوۀ نوبر

به دودمان سیاهی بگو که می‌باشند
تمام مردم ایران سپاهِ یک لشکر

به احترام کسی ایستاده‌ایم اینک
که رستخیز به پا کرده در دل کشور

نفس نفس همۀ عمر مالک دل بود
کسی که بود به هنگامه، مالک اشتر

بغل گشوده برایش دوباره حاج احمد
رسیده قاسمش از راه، غرق خون، پرپر

به باوری که در اعماق چشم اوست قسم
هنوز رفتن او را نمی‌کنم باور

چگونه است که ما کشته داده‌ایم اما
به دست و پا زدن افتاده دشمن مضطر

چگونه است که خورشید ما زمین افتاد
ولی نشسته سیاهی به خاک و خاکستر

چه رفتنی‌ست که پایان اوست بسم الله
چه آخری‌ست که آغاز می‌شود از سر

جهان به واهمه افتاد از آن سلیمانی
که مانده است به دستش هنوز انگشتر

بدون دست علم می‌برد چنان سقا
بدون تیغ به پا کرده می دیگر

چنین شود که کسی را به آسمان ببرند
چنین شود که بگوید به فاطمه مادر

قصیده نام تو را برد و اشک شوق آمد
که بی‌وضو نتوان خواند سوره کوثر

خدا به خواجۀ لولاک داده بود ای کاش،
هزار مرتبه دختر، اگر تویی دختر

میان آتشی از کینه پایمردیِ تو
کشاند خصم علی را به خاک و خاکستر

فقط نه پایۀ مسجد که شهر می‌لرزید
از آن خطابه، از آن رستخیز، از آن م

تمام زندگی تو ورق ورق روضه‌ست
کدام مرثیه‌ات را بیان کنم آخر؟

تو راهیِ سفری و نرفته می‌بینی
گرفته داغ نبود تو خانه را در بر

تو رفته‌ای و پس از رفتنت خبر داری
که مانده دیدۀ زینب هنوز هم بر در

کنون به تیرگی ابرها خبر برسد
که زیر سایۀ آن چادر است این کشور

رسیده است قصیده به بیت حسن ختام
امید فاطمه از راه می‌رسد آخر

سید حمیدرضا برقعی

 


سایت ادبی شهید رابع استهبان


الا ای ماه شعبان! ماه احمد را تماشا کن
جمال بی‌مثال حیّ سرمد را تماشا کن

در اقطاع زمین خلد مخلّد را تماشا کن

محمّـد را محمّد را محمّد را تماشا کن


ولادت یافت با حُسن رسول الله، زیبایی
جمـال ماه لیلا را ببین با چشم زهرایی


مبارک باد بر ثارالله‌ این جانِ حسین است این
ببوسیدش بخوانیدش که قرآن حسین است این
دُرِ دریای رحمت زیب دامان حسین است این
چراغ ماه، یا خورشید تابان حسین است این؟


شگفتـا در جمـال او جمـال کبریا بینم
حسن بینم علی بینم نبی بینم خدا بینم


امیرالمؤمنین جدّ و علی شـد نـام نیکـویش
صدای «یا علی» آید به گوش از تـار هر مویش
علی خصلت،علی هیبت،علی خلقش،علی خویش
عجـب نبْـوَد که بابـا بوسـه آرد بـر دو بازویش


علی ای نفْس پیغمبر! پیمبر بین، پیمبر بین
به روی دست لیلا حضرتِ عباسِ دیگر بین


خداوندا چه خوانم گر نخوانم روح ایمانش
حسین ابن علی پیغمبر و این است قرآنش
دهان و چشم و ابرو: کوثر و تطهیر و فرقانش
حسین ابن علی پیغمبر و این است قرآنش


وجـودش از وجـود رحمۀ للعالمیـن گوید
یقین دارم که صورت‌آفرینش آفرین گوید


سـزد تـا خاتـم پیغمبران گوید ثنای او
عجب نبْوَد اگر جبریل وحی آرد برای او
دوای درد جان اهل دل در خاک پای او
بهشـت روح ثـارالله حسـن دلربــای او


امیرالمؤمنین زهـرا پیمبر دوستش دارد
امام مجتبی همچون برادر دوستش دارد


قیامت قامتان بستند قامت بهر تعظیمش
هزاران بوذر و مقداد و سلمانند تسلیمش

سر و جان همه خوبان عالم باد تقدیمش

علـوم اوّلیــن و آخـرین محتاج تعلیمش


نبی را نورعین است این چراغ عالمین است این
حسین‌بن‌علی را جان، علی‌بن‌الحسین است این


چـه قرآنـی که بـا قـرآن توانی کرد تفسیرش
چه خورشیدی که از خورشید دل برده است تصویرش
بـه هنگـام رجـز تکبیـر مـی‌نازد بـه تکبیرش
شجاعت رنگ می‌بازد به پیش برق شمشیرش


«کرامت»خشتی از کویش«دعا»دائم دعاگویش
«ادب»خاک کف پایش،«شرف»ریگ ته جویش


الا ای خضرِ رحمت تشنه‌کامِ لعلِ لب‌هایت!
خجل گردیده زیبایی، ز شرم روی زیبایت
زیــارت نامــۀ زوار ثــارالله، سیمــایت
حسین ابن علی گردیده محو قد و بالایت


جـلال احمـد و آلـت، جمـال الله تمثالت
سر و جان خاک درگاهت، دل بابا به دنبالت


همانا گرد خورشید ولایت ماه یعنی تو
شهیدان فضیلت را چراغ راه یعنی تو
محمّد را تجلای جلال و جاه یعنی تو
ولــی‌الله فرزنــدِ ولــی‌الله یــعنی تو


تو روح عشق و ایمانی، تو ثارالله را جانی
تو هم دلبند توحیدی تو هم فرزند قرآنی


تو وجه اللّهی و از احمد مختار دل بردی
تو سیف اللّهی و از حیدر کرار دل بردی
تو از خون خدا در مکتب ایثار دل بردی
تو حتی از عدو در عرصۀ پیکار دل بردی


تو تـا صبـح قیامت نـور دادی خلق عالم را
تو از بار مضامین سبز کردی نخل «میثم» را


حاج غلامرضا سازگار


سایت ادبی شهید رابع استهبان

.


دوباره آمدم آقا نگاهم را به در چینم
دوباره خاک کویت را به روی چشم تر چینم

سراپا شوقم و گاهی به صد امید می آیم
که گِرد خانه ات گردم ز دستت دانه برچینم

من از شهر نیاز خویشتن هرساله می آیم
که با دست تو از سیمای دل گَرد سفر چینم

دوباره با خود آوردم کریما ! کوله بارم را
که در آن از عنایات شما زاد سفر چینم

گدائی درت در ازدحام جمله حاتم ها
و من چشم امید آورده ام اینجا به در چینم

چو کالای غمم را با تبسم می خری آقا !
چرا من سفره دل را برم جای دگر چینم

نقاب از روی خود برگیر تا  وقت تماشایت
به صد شوق و تمنا بر درت شمس و قمر چینم

بیا و غنچۀ لب را به شکّر خنده واکن تا –
حلاوت از لب لعل تو بر تنگ شکر چینم

کدامین کوچه امشب بوسه خواهد زد به پای تو
که من هم دیدگان خویش را در آن گذر چینم

میان خانۀ زهرا چو خورشیدی درخشیدی
که من هم اختران شوق بر بام سحر چینم

خدا نور  ولای ات را به ما بخشیده تا من هم –
از آن بر گرد ایمان زآتش دوزخ سپر چینم

دلم خواهد کبوتر باشم و گرد حریم تو
برای فرش زوارت حریر بال و پر چینم

بهاری می شود باران چشمانم به هر فصلی
که قدری آتش تنهائی ات را بر جگر چینم

مرا کن زائر قبر غریب خویش تا از عشق
به روی مرقدت ای ماه شمع چشم تر چینم

نهال مِهر تو در سینۀ خود کاشتم آقا
که روز واپسین از نخل احسانت ثمر چینم

علی اکبر شجعان

------------------------------------------------------


گلشن شده است عرش اعلي به حسن
روشن شده است چشم زهرا به حسن

در باغ وجود بین كه خندان شده است
گلهاي لب سيد بطحا به حسن

شاهي كه كريم اهل بيتش خوانند
شد از طرف خدا مُسمّا به حسن

در جود وكرامت  و بزرگي  و سخا
هرگز نرسيده است دريا به حسن

هرچند كه دنيا همه در دستش بود
يك لحظه وفا نكرد دنيا به حسن

كوهي ست كه بار غم كشيده ست به دوش
اینگونه رسيده ارث بابا به حسن

از بس كه نجيب است و حليم است و كريم
نازند تمام آل طاها به حسن

عالم به حسين داده دل را ـ اما
داده ست همين حسين دل را به حسن

پيغمبر عشق دوش و آغوشش را
يك جا به حسين داده، يك جا به حسن

در غربتش اين بس است كز همسر او
شد زهر جفا ، آب گوارا به حسن

خواهي كه شفاعتش نصيبت بشود
اي عشق بده قسم خدا را به حسن

هرچند كه در گناه خود غوطه وريم
چشمان اميد ماست فردا به حسن

علی اکبر شجعان


سایت ادبی شهید رابع استهبان


چشم حیدر روشن از قنداق تو
بوسه می‌گیرد بتول از ساق تو
شد حسن نام علی الاطلاق تو
ای کرامت بار بند ناق تو

مهربانی خوش نشین سایه‌ات
معنی حُسنُ المحاسن لحیه‌ات
چهرۀ دلخواه تو چون مصطفی
کوثر مکثار شد آرایه‌ات

پور حیدر سبط اکبر مجتبی
از کف دستش کرم گیرد صبا
همچو جدش رحمتٌ للعالمین
همچو قرآن مبین فیه هدا

الحَمامُ وَکَّرَتْ فی مَنکِبَیه
رَئـْمَةُ البَطحاءِ قد لاذتْ الیه
کم تری اهل الحجاز و العراق
انهم نالوا برزق مِن لَدَیه

کبوتر بر شانه‌هایش لانه می‌کند
آهوی بطحاء به او پناه میبرد
چه زیاد ببینی مردم حجاز و عراق را
که همانا از او به روزی رسیدند


او غریب است و مر او را یار نیست
گِرد او جز روبه مکار نیست
من نمیدانم چگونه گفته‌اند
با کریمان کارها دشوار نیست

ساءَ قومٌ خَذَلُوکَ فی الحُروب
انهم قوم کذوب او هرُوب
طالَما هم شارِبُون کـَــأْسِکا
ثمّ آتوُکَ بِسُمٍّ فی الشَرُوب

بدا مردمی که در جنگ موجب شکست تو شدند
همانا آنان قوم دروغ یا فرار هستند
روزگاری از کاسه تو نوشیدند
و آنگاه در نوش تو زهر کردند


بر سر خوان حسن اکّاله بین
در حریم خانه‌اش محتاله بین
یک مدینه کوفه‌ی رجّاله بین
تا سقیفه می‌رود دنباله‌ بین

اِسئلوا عمّا جری فی الهاشمة
بابِ اهلِ البیتِ اهلِ المَکْرمة
اِسمَعُونی اَنَّ نَجلَ المصطفی
فی صِباهُ ذاق
نَجلَ المصطفی


(از او) آنچه در (کوچه) هاشمیه رفت بپرسید
از آستانه خانه‌ی اهل بیت و اهل کرامت
از من بشنوید اینکه نوه‌ی مصطفی
در کودکی سوگ فاطمه را چشید.


حجة الإسلام مجتبی سقایی



سایت ادبی شهید رابع استهبان


چشم حیدر روشن از قنداق تو
بوسه می‌گیرد بتول از ساق تو
شد حسن نام علی الاطلاق تو
ای کرامت بار بند ناق تو

مهربانی خوش نشین سایه‌ات
معنی حُسنُ المحاسن لحیه‌ات
چهرۀ دلخواه تو چون مصطفی
کوثر مکثار شد آرایه‌ات

پور حیدر سبط اکبر مجتبی
از کف دستش کرم گیرد صبا
همچو جدش رحمتٌ للعالمین
همچو قرآن مبین فیه هدا

الحَمامُ وَکَّرَتْ فی مَنکِبَیه
رَئـْمَةُ البَطحاءِ قد لاذتْ الیه
کم تری اهل الحجاز و العراق
انهم نالوا برزق مِن لَدَیه

کبوتر بر شانه‌هایش لانه می‌کند
آهوی بطحاء به او پناه میبرد
چه زیاد ببینی مردم حجاز و عراق را
که همانا از او به روزی رسیدند


او غریب است و مر او را یار نیست
گِرد او جز روبه مکار نیست
من نمیدانم چگونه گفته‌اند
با کریمان کارها دشوار نیست

ساءَ قومٌ خَذَلُوکَ فی الحُروب
انهم قوم کذوب او هرُوب
طالَما هم شارِبُون کـَــأْسِکا
ثمّ آتوُکَ بِسُمٍّ فی الشَرُوب

بدا مردمی که در جنگ موجب شکست تو شدند
همانا آنان قوم دروغ یا فرار هستند
روزگاری از کاسه تو نوشیدند
و آنگاه در نوش تو زهر کردند


بر سر خوان حسن اکّاله بین
در حریم خانه‌اش محتاله بین
یک مدینه کوفه‌ی رجّاله بین
تا سقیفه می‌رود دنباله‌ بین

اِسئلوا عمّا جری فی الهاشمة
بابِ اهلِ البیتِ اهلِ المَکْرمة
اِسمَعُونی اَنَّ نَجلَ المصطفی
فی صِباهُ ذاق
نَجلَ المصطفی


(از او) آنچه در (کوچه) هاشمیه رفت بپرسید
از آستانه خانه‌ی اهل بیت و اهل کرامت
از من بشنوید اینکه نوه‌ی مصطفی
در کودکی سوگ فاطمه را چشید.


حجة الإسلام مجتبی سقایی



سایت ادبی شهید رابع استهبان

.


دوباره آمدم آقا نگاهم را به در چینم
دوباره خاک کویت را به روی چشم تر چینم

سراپا شوقم و گاهی به صد امید می آیم
که گِرد خانه ات گردم ز دستت دانه برچینم

من از شهر نیاز خویشتن هرساله می آیم
که با دست تو از سیمای دل گَرد سفر چینم

دوباره با خود آوردم کریما ! کوله بارم را
که در آن از عنایات شما زاد سفر چینم

گدائی درت در ازدحام جمله حاتم ها
و من چشم امید آورده ام اینجا به در چینم

چو کالای غمم را با تبسم می خری آقا !
چرا من سفره دل را برم جای دگر چینم

نقاب از روی خود برگیر تا  وقت تماشایت
به صد شوق و تمنا بر درت شمس و قمر چینم

بیا و غنچۀ لب را به شکّر خنده واکن تا –
حلاوت از لب لعل تو بر تنگ شکر چینم

کدامین کوچه امشب بوسه خواهد زد به پای تو
که من هم دیدگان خویش را در آن گذر چینم

میان خانۀ زهرا چو خورشیدی درخشیدی
که من هم اختران شوق بر بام سحر چینم

خدا نور  ولای ات را به ما بخشیده تا من هم –
از آن بر گرد ایمان زآتش دوزخ سپر چینم

دلم خواهد کبوتر باشم و گرد حریم تو
برای فرش زوارت حریر بال و پر چینم

بهاری می شود باران چشمانم به هر فصلی
که قدری آتش تنهائی ات را بر جگر چینم

مرا کن زائر قبر غریب خویش تا از عشق
به روی مرقدت ای ماه شمع چشم تر چینم

نهال مِهر تو در سینۀ خود کاشتم آقا
که روز واپسین از نخل احسانت ثمر چینم

علی اکبر شجعان

------------------------------------------------------


گلشن شده است عرش اعلي به حسن
روشن شده است چشم زهرا به حسن

در باغ وجود بین كه خندان شده است
گلهاي لب سيد بطحا به حسن

شاهي كه كريم اهل بيتش خوانند
شد از طرف خدا مُسمّا به حسن

در جود وكرامت  و بزرگي  و سخا
هرگز نرسيده است دريا به حسن

هرچند كه دنيا همه در دستش بود
يك لحظه وفا نكرد دنيا به حسن

كوهي ست كه بار غم كشيده ست به دوش
اینگونه رسيده ارث بابا به حسن

از بس كه نجيب است و حليم است و كريم
نازند تمام آل طاها به حسن

عالم به حسين داده دل را ـ اما
داده ست همين حسين دل را به حسن

پيغمبر عشق دوش و آغوشش را
يك جا به حسين داده، يك جا به حسن

در غربتش اين بس است كز همسر او
شد زهر جفا ، آب گوارا به حسن

خواهي كه شفاعتش نصيبت بشود
اي عشق بده قسم خدا را به حسن

هرچند كه در گناه خود غوطه وريم
چشمان اميد ماست فردا به حسن

علی اکبر شجعان


سایت ادبی شهید رابع استهبان


تا نهضت ما در ولایت ریشه دارد
نور علی بر تارک اندیشه دارد

اندیشه های انقلاب سرخ ایران
دارد هزاران ریشه در اسلام و قرآن

تا روح حق از پیکر امت جدا شد
ایران زداغ حضرتش ماتم سرا شد

در سالروز رحلت فرزند زهرا
شد خیمه ی ماتم به پا در دشت دلها

شد باغبان لاله های باغ ایمان
جاوید در تاریخ عاشورای ایران

یاد خمینی یاد هر دو یادگارش
یاد شهیدان عزیز جان نثارش

تا نور حق ای صاحب لوا شد
پرچم بدوش نهضت روح خدا شد

روح خدا سر حلقه ی اهل ولا بود
آئینه دار انقلاب کربلا بود

امروز باید کرد از روی ارادت
از نائب روح خدا هر دم اطاعت

راه ولایت راه خونبار حسینی
سرمایه ی عزت وصایای خمینی

کرده وصیت کاروان سالار نهضت
امت نماند جا زِ پرچمدار نهضت

گفتا مبادا از کَفَش پرچم بگیرند
نامحرمان شان ولی را کم بگیرند

گفتا مبادا روی لاله پا گذارید
مولای خود را بیکس و تنها گذارید

گفتا مبادا بی ولایت ره سپارید
این نهضت و کشور به دشمن واگذارید

گفتا مبادا جای حق،باطل نشیند
اُمّت مبادا از علی غافل نشیند

کرده وصیت روح حق پیر جماران
خارج نگردد امت از راه شهیدان

کرده وصیت تا که در وحدت بکوشیم
جام از کف مولای جانبازان بنوشیم

کرده وصیت تا کند نسل خمینی
با جان اطاعت از ابالفضل خمینی

آری ابالفضل خمینی چون حسین است
میراث دار مسند پیر خمین است

کرده وصیت با ستم بیگانه باشیم
گِردِ وجودِ رهبری پروانه باشیم

کرده وصیّت نهی از منکر نمائیم
مثل شهیدان یاریِ رهبر نمائیم


علی اکبر شجعان


سایت ادبی شهید رابع استهبان

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اینجا همه چی هست زندانی تولید پروفیل آلومینیوم در ایران مَن! تخفیف مطالب جالب و باحال پاناسونیک آکام سولفور درآمد اینترنتی دانلود آهنگ جدید با لینک مستقیم